امروز هم برای او گذشت مثل خیلی از روزهایی که نیامده در ساعت سه بعد از ظهر.................
بعد از ساعت پنج به کجا رفت تمام آبادی را غم گرفته بود باز آسمان آبادی آن بویی را نداشت که او می خواست،همه چیز در هم فرو رفته و هیچ چیز سر جای خود نبود ،ضجه ایی از دور می آمد آن وقت ساعتی به سه مانده بود باز فکر کرده بود غرقیی دیگر امده ولی این بار تمام کپر ها را خون گرفته بود تا آن روز فکر می کرد رنگ خون رنگ آسمان آبادیست ولی در همان ساعت
برایش از دست فروشی چه خریده بود یادش نمی امد. ها هنوز هم دستی روی پل عاشقان گذر می کرد یک آن چیزی را که باید دیده بود درست در وسط محفل آنها جان سالم بدر برده بود چه می گوید.
فضا قرمز قرمز ،سیاه بود.
نقش لبخندی بر دیوار حک شده بود از لبهایش شراب می ریخت بر روی سیاهی حالا قرمز قرمز صورتی صورتی بود.
طبقه بالا همیشه یک طبقه بالای آبادی به او آرامش می داد در آن دست پر از چیز های کشف نشده شاید پر از لب های وا نشده یا چشمهایی که از روی پاها سر خورده و به پشت آسمان دیگر رفته بود آنجا دیگر خدایی نداشت تاجی گذاشته بود و پادشاهی می کرد چه فایده او را در آسمان دیگر جا گذاشته بود.
من باید تکلیفم را با کودک روی دیوار ،با کلاغ همسایه،با سردی دیوار با میزی که به تنهایی در کپر ریاست خاندان غریق را می کرد آن کنم..........
بعد از ساعت پنج به کجا رفت تمام آبادی را غم گرفته بود باز آسمان آبادی آن بویی را نداشت که او می خواست،همه چیز در هم فرو رفته و هیچ چیز سر جای خود نبود ،ضجه ایی از دور می آمد آن وقت ساعتی به سه مانده بود باز فکر کرده بود غرقیی دیگر امده ولی این بار تمام کپر ها را خون گرفته بود تا آن روز فکر می کرد رنگ خون رنگ آسمان آبادیست ولی در همان ساعت
برایش از دست فروشی چه خریده بود یادش نمی امد. ها هنوز هم دستی روی پل عاشقان گذر می کرد یک آن چیزی را که باید دیده بود درست در وسط محفل آنها جان سالم بدر برده بود چه می گوید.
فضا قرمز قرمز ،سیاه بود.
نقش لبخندی بر دیوار حک شده بود از لبهایش شراب می ریخت بر روی سیاهی حالا قرمز قرمز صورتی صورتی بود.
طبقه بالا همیشه یک طبقه بالای آبادی به او آرامش می داد در آن دست پر از چیز های کشف نشده شاید پر از لب های وا نشده یا چشمهایی که از روی پاها سر خورده و به پشت آسمان دیگر رفته بود آنجا دیگر خدایی نداشت تاجی گذاشته بود و پادشاهی می کرد چه فایده او را در آسمان دیگر جا گذاشته بود.
من باید تکلیفم را با کودک روی دیوار ،با کلاغ همسایه،با سردی دیوار با میزی که به تنهایی در کپر ریاست خاندان غریق را می کرد آن کنم..........
0 نظرات:
ارسال یک نظر