.

روز اول که رفتم سر کار از پله هایی که خاک سالها روش بود و مردمی که هر کدوم یه سازی می زدن گذشتم.اتاق مدیر کل که رفتم گفت:شماره تو بنویس و برو پی نخود سیاه اما او از ی سری چیزها غافل بود .
بعد از یک ساعت ایشون متوجه شدن که نمتونن منو دک کنن.و روند نامه نگاری شروع شد دومین اتاق مدیر فلان فلان بود .از در که وارد شدم با روی باز گفتم سلام، اما ایشون با گره خفتوکی که به یقه شون زده بودن بدونی که سرش رو بالا بگیره گفت خواهر در رو تا آخر باز بزار یه دفعه ترسیدم گفتم خدایی نکرده نکنه من قصدی داشتم یا ایشون نیتی دا شتن خلاصه کار ما که راه نیفتاداما ایشون تاکید بر بستن در داشتن این هم یه مدلیش بود.اما همه نگرانیم سر کار اینه که موهام مشخص نشه چادرم کج نشه.به نامرحم مستقیم نگاه نکنم.عجب بساطی ما داریم.
روز دوم ی پیرمرد در رو باز کرد و با احترام زیاد گفت برای برگشتن به گناوه به پول نیاز دارن و همکار بنده به ایشون گفتن که واحد درمان ،چون مشکل بینایی داشتن.امااو ایستاد وبه گفتن زندگی نامش ادامه داد ما هیچ کدوم حرفی نزدیم قبل از اینکه از در خارج بشن با احترام زیاد گفتن بخورین مینیم کجا میبرین.این ملت برای خودشون طنزی هستن طرف نامه نوشته بود که همسرش خودکشی کرده یه بچه براش باقی گذاشته و مشکل اعصاب و روان داره،حالا آقای رئیس جمهور به من مساعدت مالی کنین تا دوباره تشکیل زندگی بدم.
می نویسن سلام من بنده حقیر، خدمتکار حقیر شما، حقیر تر از آن هستم که برای شما بزرگوار جناب آقای احمدی نژاد نامه بنویسم اما سه بار تا حالا نامه نوشتم جواب دریافت نکردم من بنده حقیر برای رسیدن شما به ریاست جمهوری حرف های زیادی را متحمل شدم اما چون می دانستم که شما به من کمک می کنید تحمل کردم.
هفته مبارزه با بلایای طبیعی که اعلام شد یه بنده خدایی این جمله رو گفتن مردم ما باید در همه جای کشور خود را برای انواع حوادث آماده کنن چه طبیعی باشه چه سزارین.
قابل توجه گره خفتوکی یعنی گره ایی محکم که عزرائیل هم بازش نکنه.

.

خیابان انفلاب روز چهار شنبه
میدان آزادی باختن تو
دیدی که بارها رنگ صورتیت را دور زده ام
دهکده آخرین جایی که بارها رد شده ام بی تو
سوت می زدی زیر لب
نگاهت رو به آنجا



چرا؟
خوب دوستشون دارم
باز می دانم چه .......
شروع می کنم
در امتداد سوت