تا وقتي که من و شما داراي مغز هستيم محال است که بتوانيم دانائي خداوند را با اختيار خودمان در زندگي وفق بدهيم!
يعني همينکه ما گفتيم خداوند دانا و تواناست و همه کار را مي توانست و مي تواند بکند و قادر به پيش بيني همه چيز بوده و هست ديگر نمي توانيم بگوئيم که ما در کار خود اختيار داريم و هر چه دلمان بخواهد خواهيم کرد!زيرا هر فکري که شما براي امروز و يا آينده بکنيد و هر کاري را که امروز و يا در آتيه انجام بدهيد قبلا از طرف خدا پيش بيني شده و اگر پيش بيني نمي شد و او قادر نبود که وقايع آينده را ادراک نمايد خدا نبود و همين که پيش بيني کرد ناچار آن کار اتفاق خواهد افتاد وديگر اختيار از دست شما خارج است!
تمام وسائل و کتابهائي که علماي مذهبي در اين خصوص نوشته اند و خواسته اند که موضوع آزادي انسان را با علم وتوانائي خداوند وفق بدهند جز يک سلسله کلمات پوچ و ميان تهي چيزي نيست و فاقد معني مي باشد!
انسان در يک صورت مي تواند در اين جهان اختيار داشته و هر چه دلش مي خواهد بکند و آن در صورتي است که خداوند يعني کسيکه دانا و تواناي مطلق است وجود نداشته باشد! و همين که اين دانا و تواناي مطلق وجود داشت ديگر من و شما اختيار نداريم و تمام کارها بدست او انجام مي گيرد!کسانيکه بين خدا و جهان فرق ميگذارند و عقيده دارند که اين دو باهم متفاوت هستند مي گويند اين جهان است که نادان و ناتوان مي باشد و در نتيجه نمي تواند وقايع آينده ما را پيش بيني نمايد بنابراين ما در جهان آزاد هستيم وهرچه دلمان بخواهد مي کنيم !
ولي اين اشخاص خود بخويشتن جواب رد مي دهند زيرا همين که بين جهان و خداوند فرق گذاشتند لازمه اش اين است که خداوند آفريننده جهان باشد و اگر جهان چيزي نمي داند خدا ناچار بايد همه چيز را بداند وگرنه خدا نيست!پس ما فرضا جهان را نادان بدانيم نمي توانيم خداوند را نادان بدانيم و او حتما داناي مطلق است و با اين سمت و توانائي خويش تمام اعمال ما را براي هميشه مشاهده و پيش بيني نموده و چيزي را هم که او ديد و پيش بيني کرد حتما اتفاق خواهد افتاد اعم از اينکه ما بخواهيم يا نخواهيم و به عبارت صريح ما در کارهاي خود اختيار نداريم بلکه مجبور مي باشيم! . موريس مترلينگ
این حرفا یعنی چی آدم توش می مونه

پا نوشت:
دنیای این روزای من
هم قد تنپوشم شده
اینقد دورم از تو که
دنیا فراموشم شده

این تراژدی ما هم که تمامی ندارد. بزرگ خاندان هم عروج ملکوتی داشتن.

.

هر چه بیشتر بیاندیشی
گهواره جهان تنگ تر میشود که نمی دانم چه
یک سال گذشت هر سال همین موقع وقتی خارکا قرمز می شن.آب دریا گرم می شه و ماهیها به عمق آبهای سیاه حرکت می کننن و مرغای دریایی هر روز عصر به سمت ساحل می یان و با صدای قشنگشون برانم میخونن متولد می شم.نمی دونم از اومدنم خوشحال باشم یا نه اما جبری که بر همه چیز حکم فرماست نا خواسته پا به جایی می زاری که جز تنش و استرس هیچ چیز دیگه ایی بدست نمی آری.اما باز هم خوشحالم در طول این یک سالی که گذشت کلی کارهای مثبت و خوب انجام دادم و مسیر زندگیم متفاوت تر از گذشته سپری شد.اما مسائل ناراحت کننده زیادی هم پشت سر گذاشتم آدمایی رو از دست دادم، اما خوب زندگی همینه.زندگی مثل یه پازله که همین جور باید مهره ها رو جا به جا کنی تا مسیر اصلیت رو پیدا کنی بعضی وقتا یه مهره اون بالا می مونه و تو ناامید تر از همیشه فکر می کنی که دیگه هیچ راهی وجود نداره که اون رو سر جاش قرار بدی اما اینقد فکر می کنی و کلی هم اعصبانی می شی چون خیلی راحت نیست که مهره سر جای خودش قرار بگیره اما در آخر سر حتمن موفق می شی.
الان که دارم می نویسم پر از حس خوبم،خوشحالم که با دو تا دوست خیلی خوب آشنا شدم که در طول این مدت خیلی مسائل رو ازشون یاد گرفتم.بعضی جمله ها هستن که زندگیت رو دگرگون می کنن.
نباید دریا رفتن رو فراموش کنم.و شبای زمستون کنار ساحل وکلی ترانه های خاطره انگیز.
دوست دارم از تو بنویسم بهترین هدیه روزاهای بارانی. و بهترین هدیه سال 89 .
خواندم
من پری کوچک غمگینی را
می شناسم که در اقیانوسی مسکن دارد
و دلش را در یک نی لبک چوبین می نوازد
آرام آرام
پری کوچکی غمگینی
که شب از یک بوسه میمیرد
و سحر گاه از یک بوسه به دنیا
خواهد آمد.
جواب داد
آری آغاز دوست داشتن است
گر چه پایان راه ناپیداست
من به پایان دگر نیندیشم
که همین دوست داشتن زیباست.