.

نفرینم مکن
بدون من هم
پیری می شدی
با من
که کسی
داری تا گوشه های
مبهم
روزها
و آدمهای
عکس های کهنه را
به یادت بیاورد
از خودم نیست.

.

زنگ می زند
پینه می بندد قلبت
صدای مهیب شکستن

رعد و مرغان دریایی
چترش چرخ می زند
قدم پیش می رود تا سنگهای جلبک بسته
عکس پاهایی که مثل دماغ او دراز
تا قبرستان چیزی نمانده
یک متر جا بیشتر نمیگیری
تنت را با خون دل
و کفن باز می داند چه نویسد
بر سنگی که فقط چهل روز
عکست حک
راه رفتن در خوابها
جان مردنت
برگرد
چهل و چهارو خورده ایی از شب
عکسهایت
می بارم