.

اول از همه عید رو به همه دوستام تبریک می گم و سال خوبی رو براشون آرزو می کنم از صمیم قلب
هرگز آرزو نکرده ام یک ستاره در سراب آسمان شوم
یا چو روح برگزیدگان همنشین خاموش ستارگان شوم
روی خاک ایستاده ام
همیشه از دو روز قبل از عید تمام برنامه های خونه شروع می شه. می تونم بگم توی دو روز کار یک سال رو انجام میدن. هفته آخر حسابی کلافه بودم و کم آورده بودم دوست نداشتم دیگه کار کنم همه چیز با هم فشارآورده بود و جلو تنفسم روگرفته بود.
خیلی اتفاق ها در طول یک سال تو زندگیم پیش اومد و خوشحالم که همیشه خدا باهام بوده و تونستم همه چیز رو تحمل کنم خوب وقتی بتونی بیست سال تحمل کنی صد در صد اینقد پوستت کلفت می شه که ادامه بدی.ولی یه چیز خیلی واضحی است که وقتی فلش بک می زنی بر میگردی ببینی چی شد میبینی ضربه روحی که از حوادث برات باقی مونده محو نشده درسته خودم رو قانع کردم که هر چی بوده گذشته از کوچکترین مسئله تا بزرگترین اما نینا چی نینا کجای مسئله هست که هنوز حل نشده.
زری ازت ممنونم که همیشه داد و فریادهامو می شنوی و می زاری هر چی دلم خواست بگم و بعد که آروم شدم رهام می کنی دوست دارم.
صادق هدایت خوب حرفی زده: «در زندگی زخمهایی هست که مثل خوره آهسته روح را در انزوا می‌خورد و می‌تراشد. اين دردها را نمی‌شود به کسی اظهار کرد، چون عموماً عادت دارند که اين دردهای باورنکردنی را جزو اتفاقات و پيش آمدهای نادر و عجيب بشمارند و اگر کسی بگويد يا بنويسد، مردم بر سبيل عقايد جاری و عقايد خودشان سعی می‌کنند آنرا با لبخند شکاک و تمسخر آميز تلقی بکنند -زیرا بشر هنوز چاره و دوائی برايش پیدا نکرده و تنها داروی آن فراموشی بتوسط شراب و خواب مصنوعی به‌وسیله افیون و مواد مخدره است- ولی افسوس که تأثیر این گونه دارو ها موقت است و بجا ی تسکین پس از مدتی بر شدت درد میافزاید»

.

دوباره عید شد و خانه تکانی و چیزای نو ولی تو میدونی که عیدای من همیشه چه جوری گذشتن امیدوارم که این بار مثل همیشه نباشه.
خوب این هفته هم چهارشنبه آخر ساله نه فکر کنید خدایی نکرده جشن وشادی و پایکوبی ،نه همش ترقه و مین و میدون جنگه،آرامش میره و داد و هوار کشی شروع می شه کلی دعوا می شه کلی می سوزن.یه جاهایی هم هست که دخترها و پسرها دور هم جمع میشن و دور آتیش چرخ می خورن اما خوب تو یه حرکت ماشین گشت پیدا میشه و خیلی ملایم همه رو جمع می کنه.
کوچیک که بودیم جلو خونه آتیش درست می کردیم شیرینی می خوردیم و آش رشته درست می کردیم و کلی هم ذوق داشتیم.اما حالا می ترسم که چهارشنبه بشه و بازدعواها شروع شه.
امسال رو باید بریم پیش دایی رضا می دونم که صحنه های جالبی نمی بینم اما خوب اونم تنهاست و منتظر.هر سال تا سال تحویل می شد زود تر از همه خونه مامان بزرگ بود کت و شلوارش رو که می پوشید کلی می خندیدم.اما دیگه نه دایی رو می بینیم و نه کاراش و ننننننننننننننننننننننننننننننننننننننننننننننننننننننننننننننننننننننه