کودکی

در حوالی گودال کودکی دو سه قدم مانده تا خود چرخ می زنم. هنوز دختر بچه ایی همان نزدیکی می پیچد. در بند النگوهای کودکیش، مادر دستش را چرب می کند النگو گرد کنده می شود از او از خودش.عروسک سرش کنده نشده در آغوشش خواب می رود و کمدش پر از پاهای عروسک های راه نرفته، پوشاک می کند چشمان عروسک ها را تا نبینند.قایم می شود در پشت مردی تنها و دیگ دیگ قل می خورد و او تاب می خورد.شله زرد ها پخش می شوند در گوشه ایی از کودکی.هنوز پاهای فرار از دختر بچه ایی 6 ساله را ندارد. در پتویی جمع می شود.دهانش جیغ می شود و یادش نمی آید کدام ساعت در همین نزدیکی ها عروسکی در چشمانش بازی کرده باشد.شاید رقصیده باشد چیزی در سرش

0 نظرات:

ارسال یک نظر