من عشق می‌اندیشم برای تو
عشق‌های پنهان ناشدنی
که بیا‌ن‌شان هم نمی‌توان کرد
مثلا عصرهای بارانی را
در صدای ساز قانون به یاد می‌آورم

... دهانت، صورت و دست‌هایی که
بوی تنباکو می‌دهند
و کشف‌هایی که تو
از شبانه‌های ِشهرها و زندگی‌ها داشته‌ای

و از خانه‌های دور
دست‌های شعر من به سمتی دراز می‌شود
که سطرهایم با آنها یکی شده‌ بودند

تو در کوچه‌ها و روبروی مغازه‌ها ایستاده‌ای
و پسرکِ کارت پستال فروش
تمام صورت تو را از حفظ می‌داند

زنی که نقاشی‌های کشتی می‌فروشد
از تمام رویاهای تو باخبرست
(تمام زنان دنیا از شعرهایی که برای‌شان نوشته‌ام، بی‌خبرند)

هر شب او را
با سیگاری در دهانش در اسکله می‌بینی
و من به قهوه‌خانه‌ای می‌اندیشم
که در آن آوازهای بی‌شماری خوانده شده
قمار بازی‌ها کرده
و عشق‌های زیادی در آن کهنه شده‌اند

و من در ساعت‌های پر از احساس
که به سفر فکر می‌کردم
تو حتی جسارت نگاه کردن به دست‌هایت را نداشتی

در یکی از همان شب‌های بی‌انتها
در رویاهای‌مان خود را عریان می‌بینیم
هر شب
تمام زنان دنیا پنهان از چشم دیگران
در مقابل آینه‌ای بزرگ برهنه می‌شوند

تو در اطاقک کوچکی
برای خواندن ترانه هایت، لباس عوض می‌کنی
و در دنیاهایی تازه
پادشاهی زیبایی‌ تو را تحسین می‌کنند

ایلهان برک

: از بهترین شعرهایی که تابحال خوانده‌ام
ادامه ...

0 نظرات:

ارسال یک نظر