.

دیشب خیلی فکر کردم و آخرش به این نتیجه رسیدم که باید همه چیز رو رها کنم و تنها با رهایی هست که می تونم به آرامش برسم.می گن وقتی چیزی رو رها می کنی اگر اون چیز واقعن متعلق به تو باشه به خودت بر می گرده.احساس خوبی بهم دست داد با خوندن دو خط قانون شفا.امروز صبح که از خواب پا شدم داداش کوچیکه اس داده بود ، شیرازه(می گم تو برای چی این قد به من محبت می کنی من چه جوری می تونم جواب محبت های تو رو بدم اگر الان خواب هستی صبح جواب بده)خیلی تحت تاثیر قرار گرفتم همین که آدما بدونن تو داری بهشون توجه می کنی و قدر دان باشن این خودش کلی و من بهش جواب دادم دادش کوچیکه:
1- من کاری انجام ندادم که نیاز به جبران باشم
2-تو این زمونه هیچ چیز بجز خانواده بدرد آدم نمی خوره
3-بدون که کسی که محبت می کنه منتظر جوا ب نمی مونه تو نیکی کن و در دجله انداز که ایزد در بیابانت دهد باز
4-کوه به کوه نمی رسه آدم به آدم می رسه
خیلی دلم گرفت هر وقت دور میشه حرفاشم بزرگ می شه.داداشی خیلی دوست دارم.
من خیلی زود می بخشم اما اون روز تو موقعیتی قرار گرفتم که بخشیده نشدم فقط بابت یک حرف که از روی عصبانیت زدم همه چیز به هم ریخت با زری حرف زدم اون همیشه خیلی خوب آرومم می کنه گفتم ببین نبخشید،
گفت من حالا یه چیزی برات تعریف می کنم تا دفعه دیگه بتونی تو عصبانیت هم خودتو کنترل کنی.
یه پسره می ره پیش باباش می گه بابا من خیلی زود عصبانی میشم
بابا چند تا میخ بهش داد گفت: از این به بعد هر وقت عصبانی شدی یه میخ به دیوار بکوب
اون رفت و همین کارو کرد، بعد از مدتی اومد برگشت پیش باباش
گفت: بابامن تونستم خودمو کنترل کنم
بابا گفت: تو فکر می کنی واز این به بعد هر وقت عصبانی شدی می ری و میخایی رو که به دیوار زدی بیرون می یاری اگه تونستی راحت بیرون بیاری میدونم که اخلاقت تغییر کرده.
بعد از مدتی رفت پیش بابا و گفت : بیرون آوردم.
بابا گفت: پسرم میخا هم بیرون آوردی ولی جای میخا برای همیشه روی دیوار باقی مونده و تو نمی تونی محوشون کنی و حرفایی هم که در حین عصبانیت می زنی ممکنه که بخشیده بشی ولی جای حرفا باقی می مونه.
زری گفت قصه تو هم همینه اولن همه مثل هم نیستن که ببخشن و بعدش جای حرفا هم ممکنه کمرنگ بشه اما پاک نمی شه؛و من این مسئله ور کاملن لمس کردم
هنوز هم منتظرم شاید جوابی بشنوم اما فعلن رهایی بهترین کاره.
تو مرا میفهمی
من تو را میخواهم
و همین ساده ترین قصه یک انسان است
تو مرا می خوانی
من تو را ناب ترین شعر زمان
می دانم
و تو هم می دانی
تا ابد در دل من می مانی.

0 نظرات:

ارسال یک نظر