.

کنون رزم سهراب و رستم شنو دگرها شنیدستی این هم شنو
وای سهرابم تا به این ساعت می دانی چند هزار ثانیه است که از مرگ تو می گذرد،مدهوش و دیوانه نمی دانم چه می گویم
وقتی که تو را به میدان نبرد می بردند مگر چشمان تهمینه را نمی دیدی،می دانی که خود را برای باز گشتت آماده ، کاووس شاه فرمان سنگینی را شاید صادر کرده بود نمی دانم .در آن روز کذایی سیمرغ ارمغانی را برایم آورده بود.بیا ببین تهمینه اکنون از آن کارزار باز می گردم ارمغانی بس گرانبها برایت از سهرابت .
وای بر من
سهرابم را چه شده
سهرابت
آه ای ایزدان بشتابید تاب این بار را ندارم .چه آورده ایی
عرق شرم رستم را .آن زمان که او را از زمین به سمت زمان بلند کرد و به ضمیرش افکند ،سهراب گفت اگر چون هاله ایی در هوا و چون مگسی پران شوی یا اگر خود را در خس و خاشاک های سمنگان بیفکنی پدرم تو را می یابد و انتقامم را از تو خواهد گرفت.آن زمان که یک چشم رستم خون و چشم دیگرش در پیچی عمیق معلق ماند.منتظر شاید نوشدارویی بیابد چون می دانست که دیگر برای همه چیز دیر شده است.سهراب دیده بر هم گذاشت و نوشدارو زهری شده بود و در دل رستم فرو می رفت.
آه ای سیمرغ عرق شرمش را برای چه می خواهم.من سهرابم را می خواهم.آسمان در چشم تهمینه سبز شده بود و درختان از حالتی به حالتی دیگر و مویه اش
غریو آمد از شهر توران زمین
که سهراب شد کشته بر دشت کین
به مادر خبر شد که سهراب گرد
بتیغ پدر خسته گشت و بمرد
خروشید و جوشیدو جامه درید
بزاری بر ان کودک نا رسید
چرا آن نشانی که مادرت داد
ندادی بر و بر نکردیش یاد
بروز به شب مویه کرد و گریست
پس از مرگ سهراب سالی بزیست
سرانجام هم در غم او بمرد
روانش بشد سوی سهراب گرد
چنین است رسم سرای کهن
سرش هیچ پیدا نبینی ز بن
یکی داستانست پرآب چشم
دل نازک از رستم آید به خشم.

0 نظرات:

ارسال یک نظر