فراموشی
از هر لیوانی که آب نوشیدم
طعم لبان تو و پائیزی
که تو در آن به جای ماندی به یادم بود
فراموشی پس از فراموشی
اما
... چرا طعم لبان تو و پائیزی که تو در آن
گم شدی در خانه مانده بود
ما سرانجام توانستیم
پائیز را از تقویم جدا کنیم اما
طعم لبان تو بر همه لیوان ها و بشقاب ها
حک شده بود
لیوان ها و بشقاب ها را از خانه بیرون بردم
کنار گندم ها دفن کردم
زود به خانه آمدم
تو در آستانه در ایستاده بودی
تو در محاصره ی لیوان ها و بشقاب ها مانده بودی
گیسوی تو سفید
اما
لبان تو هنوز جوان بود.
احمد رضا احمدی
از هر لیوانی که آب نوشیدم
طعم لبان تو و پائیزی
که تو در آن به جای ماندی به یادم بود
فراموشی پس از فراموشی
اما
... چرا طعم لبان تو و پائیزی که تو در آن
گم شدی در خانه مانده بود
ما سرانجام توانستیم
پائیز را از تقویم جدا کنیم اما
طعم لبان تو بر همه لیوان ها و بشقاب ها
حک شده بود
لیوان ها و بشقاب ها را از خانه بیرون بردم
کنار گندم ها دفن کردم
زود به خانه آمدم
تو در آستانه در ایستاده بودی
تو در محاصره ی لیوان ها و بشقاب ها مانده بودی
گیسوی تو سفید
اما
لبان تو هنوز جوان بود.
احمد رضا احمدی
0 نظرات:
ارسال یک نظر