دلم برای همه چیز تنگ می شود برای خودم برای خودمان برای خودتان.همه جا خجسته شده.مرضیه پخش می شود.احساس می کنم به دهه 40 و 50 برگشته ام.همه چیز در هاله ایی از جنگل های شمال اطرافم را گرفته است.نینا باز کمر به خاموشی بسته است.خوب است چند تیکه سنگ در جیب و کتابی قطور بر زیر پا نزدیک رودخانه پلاس بگردم کم کم پاهایم را در آب فرو کنم. رودخانه دهان باز کند تمام فدایت شوم ها را در خود ببلعد.و چریک و چکه و خلق های جهان در آب فرو روند و من مست بگردم در اطراف روح ها می خاهم بدانم آنجا که اخرین سنگ فرو می رود پای در گل مانده چه کسی گیج می خورد.
0 نظرات:
ارسال یک نظر