میدانم زمستان اینجاست
پشت همین در. میدانم
اگر حالا بیرون بروم
همهچیز را مرده خواهم یافت
در تقلای تولدی دوباره.
میدانم اگر دنبال شاخهای بگردم
... نخواهمش یافت.
میدانم اگر دنبال دستی بگردم
تا از فراموشی برهاندم
نخواهمش یافت.
میدانم اگر آنچه رفته را بجویم
پیدایش نخواهم کرد.
اما من اینجا هستم. حرکت میکنم،
زندهام. اسمام خوزه هیهرو ست. همین شادی.
(همین شادی که پیش پاهایم نشست.)
چیزی سرجایش نیست.
همهچیز در هم شکسته، رو به نابودیست.
اما سرخوشم من
که وقتی همه چیز مرده
هنوز زندهام
و این را میدانم.
: خوزه هیهرو
ترجمه محسن عمادی
پشت همین در. میدانم
اگر حالا بیرون بروم
همهچیز را مرده خواهم یافت
در تقلای تولدی دوباره.
میدانم اگر دنبال شاخهای بگردم
... نخواهمش یافت.
میدانم اگر دنبال دستی بگردم
تا از فراموشی برهاندم
نخواهمش یافت.
میدانم اگر آنچه رفته را بجویم
پیدایش نخواهم کرد.
اما من اینجا هستم. حرکت میکنم،
زندهام. اسمام خوزه هیهرو ست. همین شادی.
(همین شادی که پیش پاهایم نشست.)
چیزی سرجایش نیست.
همهچیز در هم شکسته، رو به نابودیست.
اما سرخوشم من
که وقتی همه چیز مرده
هنوز زندهام
و این را میدانم.
: خوزه هیهرو
ترجمه محسن عمادی
0 نظرات:
ارسال یک نظر