دیگر هر چه ابوالخیر و بسطامی و هر چه خواجه انصار ها است را تمام کرده ام به کجا رسیده است این جوراب سر گردانی که هی سر میخورد از تمام پاهایت هر چقدر که میخهاهد موج بزند بر پس سری که هیچ چیزی برای باختن ندارد الا همان که تو بارها گفته ایی چه میدانم هی میگویم از این در و آندر حرف نزنم نقل نگویم هی پیچ میخورم بر انگشتان پایم هی دانس میروم با تو که آغوشت بوی هیچ میدهد چه خوش گفت پشت هیچستان شهریست
وقتی خسته می شوی از تمام آبادیت رو سر به جایی میگذاری که حتی پرندگانش می ترسند بال بنوازند هان برایم بگو یعنی چه ها تو گرگ باران دیده را ندیده ایی گرگی که هی دور زد با کدویی که در آن بود و بود نبود.ها یادم امد یک کلمه را بارها به تو یاد داده اند بچرخ اها اها از این طرف اها بازم عزیزم از این طرف از از این از این وای سرم گیج می رود نه
تو باید بچرخی چون دستی میچرخاند هستیت را که تو در آنی.اه هر چه پیج باز میکنی از مرگ او سخن میگوید هه هه از این جماعت چه بگوید دلم دستم
با یک اشاره حذف میکنم تمام ی رگ هایم را خون نمی داند نمی داند نمی آید ها دیدی بی رگ تر از این جماعت را ندیده ایی.تو هم یکی از ............
0 نظرات:
ارسال یک نظر