.

هوا که بارونی می شه بیشتر از همیشه دلم میگیره شاید هیچ وقت این جوری دلم برای روزهایی که گذشت و به سختی گذروندم تنگ نمی شه.
بعضی و قتها دلم می خواد برگردم به اکباتان همون جایی که تا سه و چهار صبح پشت پنجره می نشستم و فقط به صدای شب گوش می دادم.برای لب استخر نشستن ها و بازی گربه ها روی درخت گیلاس. و سکوت
هر بار سخت تر از همیشه به ساعتها خیره می شم احساس خستگی می کنم همه چز گذشت و جز پیری هیچ باری نداشت.فکر میکنی همه چیز رو فراموش می کنی اما درلحظه هایی که غرق کار هم هستی تصاویر رهات نمی کنه. وقتی کم می یارم شروع می کنم به رقصیدن حرف می زنم آه می کشم و گریه می کنم.
وقتی دوستم رو بردم بیمارستان و دیدم که اون از اینکه دچار این حالت می شه لذت می بره احساس وحشت کردم.
شب تولدی که فکر می کردم خیلی خوش میگذره ی بازی بچگانه به همش زد و باز هم عصبی شدم
اون جایی که همیشه نامجو و فرهاد گوش می دادم دیگه بهم لذت نمیده دنیاش متفاوت شده و آدماش
از این همه نامه ها و گزارش های بی جواب زدن سر کار حالم بهم می خوره هیچ کس به داد هیچ کس نمی رسه همه به جون هم افتادن بد هرج و مرجی
رفیقون ای رفیقون رفیقون واخ تو دلم
رفیقون آخ تو دلم
دل مو مثه تنوری هی سی خوش دید می کنه
که نه اورن تو هوا تو آسمون
همشون دید دلن
دید دل بارون سیلابی نداره رفیقون
اگه هم یک تک توکی میزنه
بارون چیشای مونن

0 نظرات:

ارسال یک نظر