.

مجال-
بی رحمانه اندک بود و
واقعه
سخت
نا منتظر.
آسمان کوتاه
به سنگینی
بر آواز رو در خاموشی رحم
فرو افتاد
سوگ واران
به خاک پشته بر شدند
و خورشید و ماه
به هم
بر آمد.
دریچه
حسرتی
نگاهی و آهی.
این هفته بسیارسخت گذشت.
همه چیز ناگهانی و در بستری از درد و رنج ،کم آوردم می خواستم همه رابا هم یک تنه بلند کنم و بارسنگین تر از توان من بود دائی فوت شد و خانه پر از اضطراب و وحشت بود.درست است که همه چیز می گذرد اما ...
شعر از شاملو بود.

2 نظرات:

سام گفت...

باز هم سلام ميگم امروز دعوتي ميگي كجا اختتاميه وبلاگ من دارم بارم رو مي بندم راستي تو كه شاعر بودي چي شده با شعرهاي شاعراي معروف اپ ميكني

-جنبش ادبيات غير متعهد- گفت...

با عشق و ارادت
ني ناي عزیزم درود

با اینکه من امروز

3 بار خودارزایی کرده ام

هنوز شهوت در لغزش دستانم لهجه ی تند زنانگی می دهد

سوار ترن من بشوید..بالا می رویم .. کلی لذت خواهیم برد
یووووووووهوووووو
با عشق و ارادتی دیگر
شاد زی و مهربان
مانی

ارسال یک نظر